جواب معرکه
دریا یکی
از روز های خوب بهاری در صبح زود در یکی از روستاهای خوب جنوبی درحالی که در زیر لحاف گرم ونرمی که مادربزرگ با دستان پر مهرش دوخته بود خوابیده بودم با صدای آواز پرندگان و نسیم بهاری که از لابه لایه به شیشه پنجره اتاقم برخورد میکرد از خواب بیدار شدم و شتابان با شادی به سمت پنجره اتاقم رفتم و پنجره را گشودم باد محکمی بوی جنگل و گل های روستا و هوای تازه را وارد ریه هایم کردم و با لبخند به خورشید تابان بالای سرم سلام گفتم و باشور وشوق جوانی به سمت حیاط خانه رفتم در روستا صدای پرنده صدای رود صدای خش خش برگ های رخشان د. باد نسیم صدای طبیعت صدای زندگی میشنویم
در روستا به محض بیدار شدن می توانی آسمان پاک را ببینی که ابر های سفید مانند تکه های پنبه در آن خودنمایی میکنند
و خورشید را میبینی که پرتوهای درخشان آن بر سبزه ها درختان گل ها شبنم های نشسته بر روی آنها می تابد
هنگام سپیده دم صدای پرندگان به گوش میرسد و صدای حیوانات اهلی که خبر از روشنایی روز می دهند
عزیزم من این انشا و خودم نوشتم چون دست خطم خوب نبود تو دفتر ننوشتم...تاج یادت نره